قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار
باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد
چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
سهمم از وصل تو کم نیست ، همین دیشب بود
روی یک کاغذِ تر ، بوسه زدم نامت را
نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده …
زیر باران بیا قدم بزنیم
عمر شب را شبی رقم بزنیم
خستهایم از سکوت حنجرهها
زیر باران بیا که دم بزنیم . . .
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .